برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند...

دیروز در بدترین حال روحی از شرکت زدم بیرون و اشک اشک اشک... نمیتونستم با اون حال برم خونه و شروع کردم به دور باطل زدن تو خیابونا. به خودم که اومدم دیدم جلوی سینمام. مدتها بود سینما نرفته بودم اونم تنهایی. فیلمها رو برانداز کردم و بدون اینکه بدونم کدومشون ارزش دیدن داره "سر به مهر" رو انتخاب کردم. فیلم با این جمله از امام علی شروع شد:

«آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستین‌ها را بالا بزن، آن‌گاه دستان خدا را خواهی دید که زودتر دست به کار شده است.»

این جمله رو که خوندم اشکهام بیشتر سرازیر شد. با خودم گفتم من خواستم، حرکت کردم، توکل کردم، اما تو موانعو از پیش پام برنداشتی... منو متوقف کردی... دلخور بودم از خدا.

فیلم خیلی تاثیرگذاری بود. انگار زندگی من بود. کمرویی صبا رو چقدررررر لمس میکردم. تک تک افکارشو با همه وجودم میفهمیدم. فیلم که تمام شد با خودم گفتم اینم یه فیلمه. پایان خوش مال فیلماست نه زندگی من. با خودم گفتم منتظر چیزی نباش. این حس بدبختی تمومی نداره. بارون شدید دیشب و اشکهای من و سردرد...

شبو با آرامبخش سپری کردم و صبح به زور اومدم شرکت. تا همین ده دقیقه پیش که رییسم صدام زد و بعد از بیش از یک ماه بلاتکلیفی با خواسته من موافقت کرد. 

باورم نمیشه... اشک شادی ریختم. رها شدم بعد از نه سال... خدایا شکرت. میخواستم بیام و از دلخوریام بگم. بگم که اینا همش حرفه. اینا همش مال فیلماست... ولی تو منو شرمنده کردی. با همه وجودم حس کردم که دستای مهربونت به طرفه العینی زندگیمو کن فیکن کرد. خدایا شکرت... خدایا شکرت... خدایا شکرت... خدایا شکرت... خدایا شکرت...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد