برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

دنیای در گذر

این روزها خیلی تحت تاثیر گذر زمانم. زمان چقدرررر زود میگذره. از گذرش برای خودم خیلی ناراحت نیستم. گیرم که چندتا تار موم هم سفید بشه و جوونیی که میگن گذشت و رد شد، خیالی نیست.
دردناک ترین بخش این ماجرا وقتیه که پیر شدن پدر و مادرت رو به چشم میبینی. وقتی مادرت از درد دستش گلایه میکنه. وقتی پدرت موقعی که پا میشه مکث میکنه و دست به کمر میگیره. وقتی مادرت با خوردن هر چیز شیرینی نگران قند خون نداشته اشه. وقتی یهو حس میکنی مامان چقددددد شبیه مامان بزرگ شده. صورتش، چین و چروکاش، حتی مدل راه رفتنش... حتی اخلاقش و کم حوصلگی هاش... ما کی بزرگ شدیم؟ مامانی... ددی... شما کی اینقدر عوض شدین؟ خدایا حفظشون کن برام همیشه که من هر چی دارم از محبت و زحمت اوناست. نباشم روزی که اونها نباشن...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد