برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

بله! اینطوری ها...

فرصتی شد تا دستی هم به اینجا بکشم. نه که فکر کنی از یادم رفته باشه، وقتی نبود که با فراق بال بیام و بنویسم و اینها! 

یه سفر تفریحی جهت تمدد اعصاب در برنامم داشتم که جای هیچ کدومتون خالی نباشه، خواهی نخواهی به دلیل بیمار شدن بنده با یه عالمه استرس و عذاب همراه شد. البته در کل سفر خوبی بود خدا رو شکر. بعدش هم که برگشتیم به منزل اومدیم افتاندیم! دنبال دوا و درمان. حالا کی؟ چند روز مونده به عروسی برادر جون جون! جونم براتون بگه آی این دکترها بهم حال دادن. آی حال دادند که نگو و نپرس. خدا هیچ کس رو گرفتار مراکز درمانی نکنه بدون پارتی. و الا اگر مورد جدی باشه آدم باید منتظر مرگش بشینه خدا نکرده! دکترای خوبش که زودتر از زمستون بهم نوبت ندادن. دکترای خلوتش هم که ما رو حواله دادند به اوس کریم عزیز. خلاصه ما هم بگی نگی با قضیه کنار اومدیم... گفتیم بالاخره پیش میاد و سرنوشت ما هم همین بوده... این وسط مسطا! خدای خوب و مهربون مرحمتی کرده و بنده را به عطوفتی بزرگ مهمان نموده، با دوستی مواجه شدیم که در بیمارستان آشنایانی داشت. خلاصه پرونده بنده رو لطف کرده بردن به چند تا دکتر نشون دادن و اونها هم به ما خوش خبری دادند که نه! ما نمیمیریم! ما هم الانه خوچحالیم که نمیمیرم، حالا هر قدر هم که مسائل حاشیه‌ای زنده ماندنمان زیاد باشه. اما زندگی نصفه نیمه هم الان برای من لذت بخش شده وقتی دو روز پیش فکر میکردم که باید بمیرم. بله! عجب عمیق است وابستگی آدمی به این دنیا... 

عروسی داداش جان جان هم به خوبی برگزار شد. البته بماند که عروس و داماد عوض ساعت ۵ ساعت ۸.۳۰ تشریف فرموده آوردن و عاقد محترم از ۵ مثل مجسمه نشسته بودن منتظر این دو نوگل خندان و عاشق! ساعت ۸.۳۰ هم این دوباره دو نوگل خندان و عاشق در حضور کلیه!! مهمونها (به جان خودم) به عقد هم در آمدند و خلاصه اون همه بدو بدو و زحمت و تلاش در عرض دو سه ساعت تمام شد! الهی که خوشبخت بشن... 

بله! داشتم میگفتم... فکر کنم این ماه نه تنها حقوقی آخر ماه دستم رو نمیگیره بلکه باید یه چیزی هم از جیبم در بیارم و بدم به شرکت عزیز. تا حالاش که همش مرخصی بودم و استعلاجی. تک و توک روزهایی هم که شرکت بودم به خاطر کلاس زبان فشرده مجبور شدم زود بزنم بیرون. خلاصه این ماه شرکت رو شرمنده خودمون کردیم دیگه... حالا ایشالا در ماههای بعد جبران میکنیم! اگر عمری باقی بود. 

توی دستشویی شرکت ما یه اسپری مثلن خوشبو کننده گذاشتن با اسانس طالبی!!!! خدا واسه هیچ کس نخواد. وارد دستشویی که میشی چنان رایحه مزخرفی از طالبی توش پیچیده که بیا و ببین. آقا طوری شده از هر چی طالبیه من بیزار شدم...  ببخشید دیگه. اگر این مطلب رو نمیگفتم دلم میترکید! :دی 

تا بعد...

نظرات 13 + ارسال نظر
بهاره شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:05 ب.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

ای بابا... دخمر جان هی میگم بهت ازت خودت مواظبت باش... مواظبت نمیباشی از خودت؟
حالا خدا رو صد هزار مرتبه شکر که حالت خوبه و بیماری خطرناک نیست
ایشلا برادرجان جان هم خوشبخت بشوند و زندگی خوشملی رو با خانمش پیش رو داشته باشند.
کی باشه بیاییم و شیرینی خودت رو بخوریم خوشکل خانم
از این اسپرای به اصطلاح به به و عملا اه اه نگو که دلم خونه... این آقا رجب ما هم هی چپ میره و راست میره یه عالمه از اینا فیس میکنه تو هوا و باعث ایجاد سردرد در مغز من حیفونکی میشه... خیلی بد بوان این اسپریا
از خودت مواظبت باش دوست جون:-*

والا به خدا ربطی به مواظبتهای ما نداشته بید. باور کن بهاره جونی!
الهی آمین...
آره. کاملن بدبو و با رایحه های مصنوعی... خدا نصیب نکنه.

athena شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:06 ب.ظ

سلام !
وایییییییییییی خدا بد نده ! خوب می گفتی ما هم آشنا داشتیم ! چت شده حالا ؟

آره خواهر جووون خدا آدمو به این دکترا نندازه ! از چنگیز مغول هم بی رحم ترن !

عروسی داداش هم مبارک !
خوشحالم که خوشحالی !


جواب کامنتت هم بعدا میدم الان باید برم حاضر بشم برم جلسه !!

سلام خانوووووم... خوبی؟
قربون شما. خدا رو شکر فعلن که امیدمون رو به دنیا پس دادن!!! حالا میریم دوا و درمون ببینیم چی میشه...
حالا خصوصا!! عرض میکنم که چی شده :دی
آره والا... مخصوصن با اون آمپولهاشون... آی درد داره که خدا میدونه. چنگیز گناهی چی میدونست آمپول چیه...
ممنون.
ایشالا این جلسه ای که میفرمائین جلسه‌ی امتحان نباشه که اون وخ خیلی دلم واست کباب میشه ها.

بهار شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:27 ب.ظ http://baharr62.blogfa.com

سلام عزیزمممم ... خوبی ؟ عروسی برادرت مبارک باشه گلم . ایشاله همیشه به شادی و خوشی باشی .
خدا بد نده . باز خدا رو شکر که مورد مهمی نبوده و به خیر گذشته . ایشاله همیشه سالم باشی و شاد و به زودی خبر عروسی خودتو اینجا بخونم . بابا اینقدر ناز نکن خانوم خانوما دیگه ...

به به خانوم خانومها. سالگردتون مبارک دوست گلم...
آره خدا رو شکر. من که ناز ندارم بهار جونم. چند بار چند بار که نمیشه :دی

inموریx یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:05 ق.ظ http://inmorix.persianblog.ir

به به مبارک باشه...ایشالا همیشه شادی و سرور باشه و ما شیرینی عروسی شما رو بخوریمالبته اگه شامم بدین ما میخوریم
اسانس طالبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟به حق چیزهای بو نکرده

واقعن!!!! ایشالا بو کردنش هیشششششش وخ قسمت شما یکی نباشه.

سیاوش کسرایی یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:33 ق.ظ

الان بهتری؟!؟!

هنوز شروع نکردم درمان رو.

بلوط یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:11 ب.ظ

سلام ایدی جونم....چطور شدی خانومی؟
الهی که هیچی نباشه و زود زود زود خوب شی دوستم
عروسی داداش جونتون هم مبارک باشه ...آره عزیزم این جور مراسم همه یه شبه تموم میشه....آدم صبح روز بعدش با خودش میگه آیا واقعا اتفاقات شب گذشته واقعی بوده ؟!!

ممنون عزیزم. ایشالا خدا نعمت سلامتی رو از ما بنده ها نگیره و ما هم بتونیم قدردانش باشیم.
واقعن همین طوره. من سر مراسم داداشی دقیقن این حس رو داشتم.

اریا یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ب.ظ

ببینید ناشکرید دیگه مثل ما فی سبیل الله کار کنید اصولا حقوق امریست علی حده و وجوب ان بایست نی

بله من واقعن ناشکرم... از تذکر به جاتون ممنون.

سیاوش کسرایی یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:46 ب.ظ

برای سلامتیت دعا می کنم.

اما این اون چیزی نیست که بخاطرش نیاز به درمان داریم.
یعنی جایی هم هست که انسان بتونه روانشو درمان کنه!؟ جراحی کنه!؟ بخیه بزنه!؟ ...

ممنون. نیازی نیست. راضیم به رضای اون.
چون من تا حالا روانم سالم بوده و خدارو هزار مرتبه شکر مشکلی نداشته دنبال این چیزها نبودم و بنابراین نمیدونم همچین جاهایی هست یا نه. اما اگر شما دنبال این جور جایی میگردین، میتونم از دوستان و آشنایان براتون بپرسم.

نازلی دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ب.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام ایده جون
چطوری؟ عروسی دادشت مبارک باشه به سلامتی خوشبخت بشن.
واقعا باهات موافقم خدا هیچکس رو مریض نکنه و گیر دکتر و دوا و درمونگاه نندازه خیلی خیلی مزخرفه.
مراقب خودت باش عزیزم.

سلام...
ممنون. الهی آمین.

مورچه چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:24 ق.ظ

تبریک می گم
خوشبخت بشن
شما چند سالته ؟
یهو به ذهنم رسید که یه دختر شوهر نکرده با سن و سال من باید باشی

ممنون. الهی آمین. من ۲۷ سالمه

کاتب جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:27 ب.ظ http://the-letters.blogfa.com

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم...

اینجاست که آدم بین غم و شادی حیرانه!

جوابتم نوشتم تو کامنتم.

هوم...
ممنون عزیز... :)

یاسمن شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:41 ق.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com/

خوبی ایده جون؟ اون بوگیر طالبی خیلی جالب بود!

مرسی عزیزم.... اره خیلی...

آسمون(مشی) یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:48 ب.ظ http://mashi.blogsky.com

آآآآآآآآآآآآآآآآ!
من فکر کردم واسه این پستت کامنتیدم!! دیدم نه! باز توهم زدم!
کلن از بوی طالبی و آب طالبی و عطر طالبی و هرچی که توش طالبی حالم به هم می خوره!
حالا بهتری؟
چیز خاصی که نبود؟
راسی من به روزم با لینک عکسای مهم! باید روی کلمات هایلایت شده کلیک کنی تا عکسا رو ببینی!
این عکسا واقعینااااااااا!

وای من اما خیلی طالبی دوست دارم. فقط دیگه از وقتی این اسپری رو گذاشتن دلم نمیکشه بخورم.
ممنون خوبم...
حتمن میام ببینم عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد